عشق به خدا
فروش سرور اچ پی و فروش سرور S U P E R M I C R O و راه اندازی مرکز داده و مجازی سازی
سایت تخصصی راه اندازی سرور های مجازی ، کلاسترینگ و گرید
درباره سایت


مرکز فروش سرور های Supermicro و سرورهای HP
آخرین مطالب
دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:عشق به خدا , :: 11:44 :: نويسنده : علیرضا مردانی

عشق به خدا 


اما  عشق حد والای دوست داشتن است وقتی دوستداشتن از آخرین مرز خود عبور میکند به آن عشق گویند ولی معمولادوست داشتن باعشق اشتباه میگیرند.


کاش می شد سرزمین عشق را در میان گام ها تقسیم کرد                                   کاش می شد با نگاه  شاپرک عشق را بر آسمان تفهیم کرد   

کاش  می شد با  دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد                                 کاش  می شد با پری از برگ یاس تا  طلوع سرخ  گل پرواز کرد 

کاش می شد با  نسیم شامگاه  برگ زرد یاس ها  را  رنگ کرد                               کاش می شد با خزان قلب ها مثل دشمن عاشقانه جنگ کرد 

کاش می شد در سکوت دشت شب ناله ی غمگین باران را شنید                           بعد، دست قطره هایش را گرفت تا بهار آرزوها پر کشید

کاش می شد مثل یک حس لطیف لابه لای آسمان پرنور شد                                 کاش می شد چادر شب را کشید از نقاب شوم ظلمت دور شد

کاش می شد از میان ژاله ها جرعه ای از مهربانی را چشید                                                                                


داستان فوق العاده در مورد عشق
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »
آری… با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 40
بازدید ماه : 738
بازدید کل : 40053
تعداد مطالب : 136
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1